loading...
✘ عـاشـقـانـﮧ هـاے يڪـ پسـر بارونے ✘
✘Sαєєd✘ بازدید : 969 سه شنبه 15 مهر 1393 نظرات (1)

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید. پرسید : چه می کنی؟

گفت : خانه می سازم.

پرسید : این خانه را می فروشی؟

گفت : آری.

پرسید : قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی ذکر کرد.

زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.

بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.

شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.

دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.

زبیده قصه بهلول را باز گفت.

هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.

گفت : این خانه را می فروشی؟

بهلول گفت : آری

هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟

بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.

هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.

بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.

درباره ما
- مطالب درخواستی خود را در قسمت تماس با ما مطرح کنید. - کپـی برداری از مطالب سایت فقط با ذکر منبع مجاز می باشد - هواداران ، سایت رو با نام ✘ عـاشـقـانـﮧ هـاے يڪـ پسـر بارونے ✘ در وب خود لینک کنند !
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 59
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 229
  • بازدید کلی : 59,281